سلام سلام سلام
عاغا نگم براتون ا این روزا
از همون سی ام شروع میکنم ک شبش بلیط برگشت داشتم برای اولین بار میخواستم همچین مسافتیو تنهایی سپری کنم و خیلیم حالم خوب بود و ب خودم افتخار میکردم
اما ساعت آخر کلاس که آی تی داشتیم یکاری کردم ک الان بهش فک میکنم دوس دارم ساتور فرو کنم تو حلقم :/
عاغا با دوتا پسر دیگه هم گروهیم و استاد تکلیف داد ک انجام بدیم و منم رفتم خیر سرم با یکیشون ک ا نظرم آدم تره تقسیم وظایف کنم
استرس از ریخت و قیافم زده بود بیرون :/
پی بردم ک به شدت فوبیای پسر دارم
عرق سرد کردم و صدام ب رعشه افتاد و دستام یخ کرد
تند تند با همون حالت زامبی زده ی رنگ و رو رفته حرفامو زدم و اومدم بیرون
اما اینم بگم ک پسرای کلاس بهم لقب مادر فولاد زره رو دادن
بس ک باهاشون گند اخلاق و بی حوصلم
میشه گفت تنها پسری ک تو زندگیم باهاش درست رفتار کردم و عصبی نبودم مشاور جان بود :| ایشونم ک احتمالا منو کلا فراموش کرده و دانش آموزای جدید خودشو داره
لابد اونم واس این بود که کارم پیشش گیر بود ????
البته ایشونم دم به دیقه میخواستن منو اخراج کنن ????
حالا ک فکرشو میکنم کلا پسرا جنبه ی برخورد مناسب ندارن????????
راستی ب یاد دارم ک ی روزی مشاور جان به من گفت بعد کنکور همه ی دانش آموزام از من فرار میکنن چون یادآور خاطرات بد کنکورم براشون
اما ب عینه دیدم ایشونن ک فرار میکنن :|
من با همه نیتیم از نتیجه کنکورم کسی یا چیزیو یادآور خاطره ی بد نمیدونم و همه کائنات اون تواریخم مقدس میدونم و دوسشون دارم. شاید چون ا چاله در اومدم افتادم تو چاه
به هرحال آدما خیلی زود فراموش میشن
حدودا ی ماهی تو این شهر نبودم و چه غریبانه از کانون گرم خانواده و کانون گرم دوستان و کانون گرم همشهریان طرد شدم :( :|
خیلی درسام رو هم تلمبار شده و هیچی نخوندم ازشون
و شنبه دوتا ارائه ی طاقت فرسا دارم
و دیگه اینکه نمیخوام به هیچ چیزی بجز گذروندن این ۴ سال کذایی فکر کنم
جمعه میرم و راحت میشم از این آدما ????
عجب غلطی کردم اومدم کلا
من تحمل هیچکدوم از اعضای این خونه رو ندارم
درباره این سایت